-
[ بدون عنوان ]
2 تیر 1392 13:57
هر آدمی که می رود... یک روز یک جایی به یک هوایی برمی گردد "همیشه یک چیزی برای جا ماندن است" ... حتی یک خاطره ...
-
[ بدون عنوان ]
5 شهریور 1391 19:56
پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت: بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست
-
[ بدون عنوان ]
17 مرداد 1391 16:58
اوج تنهایی وقتیه که همه دور و برت باشن اما نتونی با هیچ کدومشون حرف بزنی و درد دل کنی...
-
[ بدون عنوان ]
8 مرداد 1391 19:54
هر جا که می بینم نوشته است : ” خواستن توانستن است ” آتش می گیرم ! یعنی او نخواست که نشد ؟
-
[ بدون عنوان ]
8 مرداد 1391 19:51
دلم کمى هوامیخواهد... امادرسرنگ، از زندگى خسته ام...
-
[ بدون عنوان ]
8 مرداد 1391 19:47
چه کسی برای عشق بازی من… شعر اتل متل خواند… که پایت را به راحتی از زندگیم ورچیدی….
-
[ بدون عنوان ]
8 مرداد 1391 19:45
روزیــــــــــ میرســــــــــد که با لبخند تــــــــــو بیدار میشوم این روز هر زمان که میخواهد باشد فــــــــــقط باشد !!!
-
[ بدون عنوان ]
8 مرداد 1391 19:41
هنوز هم ، حوالی خواب های شبانه ام پرسه میزنی لعنتی !! دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم……
-
[ بدون عنوان ]
8 مرداد 1391 19:36
ســـیگارش را مــی گــذارد زیــر لبــش و مـــی گــوید: آتـــیش داری؟! جــواب مــیدم: تــوی جــیــبــم کــه نــه. . . تـــو”دلــــم“چـــرا. . . بــه کــارت مــی آیــد؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
6 مرداد 1391 15:53
این خط " __ " و این نشان " × " ... که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد ... برای نگاه کردنم ، بوسیدنم ، خندیدنم .. برای تمام لحظه هایی که کنارم داشتی .. روزی که نیستم ..
-
چشمان تو
6 مرداد 1391 15:49
چـشــمـان ِ تــــو ، تــنـها پـــیــامــبـرانــی هـــستــنـد ! کـه رســالـــتشـان ، گــــمراهــی ِ بـــــشر اســت . . . !!!
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:53
هر روز تکراریست صبح هم ماجرای ساده ایست گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:50
رد پاهایم را پاک می کنم به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم. خدایا می شود استعـــــفا دهم؟! کم آورده ام ...!
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:49
خودمونیم ! هر چی بیشتر در دسترس باشی کم ارزش تر میشی، این یه قانون نا نوشته س بین آدما
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:48
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم .. چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:47
ازاین تکرارساعتهـ ـا ازاین بیهوده بودنهـ ـا ازاین بی تاب ماندنهـ ـا ازاین تردیدـهـ ـا نیرنگهـ ـا ... شکهـ ـا خیانتهـ ـا ازاین رنگین کمان سرد آدمهـ ـا وازاین مرگ باورها ورویاهـ ـا پریشانمـــ دلـ ـم پروازمیخواهد
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:37
مرا اینگونه باور کن … کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته … خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته …؟! نمی دانم مرا آیا گناهی هست ..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست ؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:09
میگویم نمیشود یک شب بخوابی و صبح زود یکی بیاید و بگوید هر چه بود تمام شد به خدا...؟! ها .... نمی شود ؟
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:08
آسمـان هـم کـه بـاشی بـغلت خـواهــم کـرد … فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد … پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟… روی دیوار روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو چشــــم می کشم و دهانی که بخندد به این همه تنهایی و انتـــظار ... این خانه بعد از تو فقـــــط...
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 18:07
بیتو هوایــ دلمـ طوفانیســتـــ.. و خانه هایـ شهر عشقـــ همه ویرانـــ بیـــ تو شبـــ ها مهتابـــ پشتــ ابر پنهانـــ استــــ.. ستارهــ از منــ دلگیر استـــ…! و تو.. هنوز نمیدانیـــ که در نبودنتـــ.. جهانـــ کوچکــ رویاهایمــ را.. سیلی از کابوســ های شومــ..برد
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1391 17:23
گاهی در برابرخاطرات توقف کن و یادآور دوستیها باش. شاید که سهم من از این تجدید خاطرات، یک “یادت بخیر” ساده باشد…
-
عمـــیق تـرین درد
5 تیر 1391 20:47
عمـــیق تـرین درد در زندگی مردن نیست ،بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام برسانی
-
بهانــه ی رفتن
5 تیر 1391 20:26
رفتنـــ بهــانه نمیـــ خواهــد ؛ بهـانهــ های مانـدنـــ که تمـامـــ شــود کــافـیستــ ــ ـ
-
...
5 تیر 1391 20:16
چشم هایم را به بیمارستان بردم نمیدانم چه مرگشان شده ...!؟؟ هرشب در خواب، جایشان را خیس میکنند......!
-
حـــالا که رفته اے
28 خرداد 1391 13:41
حـــالا که رفته اے دلـــم براے تــو بیـــشتر از خودم مـــےســوزد فـــکر مــےکـنی کســـےبه انـــدازه ے مـــن دوســـتت خواهـــد داشـــت ...!؟
-
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟
20 خرداد 1391 14:48
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟ نقاشی می کشم دنیای وارونه ام را ، از اینجا تا بی انتهایی تو رنگ در طرح بوسه ای بر باد درختی در آغوش خاک آسمانی بی ماه طبیعتی برهنه و من چشمانم حکایت ها دارد ..
-
بیـ ـن مـ ـا فاصـ ـله اسـ ـت
20 خرداد 1391 14:46
هـ ـر کـ ـه آیـ ـد گـ ـوید: گریـ ـه کـ ـن، تسکیـ ـن اسـ ـت گریـ ـه آرام دل غمگیـ ـن اسـ ـت چنـ ـد سـ ـالی اسـ ـت کـ ـه مـ ـن می گریـ ـم در پـ ـی تسکینـ ـم ولـ ـی ای کـ ـاش کسـ ـی می دانسـ ـت چنـ ـد دریـ ـ ــا بیـ ـن مـ ـا فاصـ ـله اسـ ـت مـ ـن و آرام دل غمگینـ ـم
-
ایـن شـعرهـا را همـین حــالا بـخوان !
20 خرداد 1391 14:28
ایـن شـعرهـا را همـــین حــــــالا بـخوان وگـرنـه بعـــــدهـــــا ... بـاورت نمی شود ! هـنگـام سرودن ِ آن چـگونـه ... دیــوانه وار عـاشقـت بـوده ام !!!
-
سکوتـــ میکنمـ ــ
20 خرداد 1391 14:26
سکوتـــ میکنمـ ــ به احتـ ـرامـ ــ آنـ ـ همه حرفــ ــ هایی که در دلــ ــم مُـــرد
-
می دونی خدا بهم چی گفت ؟
20 خرداد 1391 14:25
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟ جایی که میری مردمی داره که میشکننت ! نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری ... قلب میذارم که جا بدی... اشک میدم که همراهیت کنه... و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم...